نفرین وزید بر در و دیوار خانهها
ناگاه خم شدند تمام نشانهها
خورشید سر نمیزد از آیینهی افق
شب تکیه داده بود به ایوان خانهها
هر سمت رفت و آمد مشکوک سایهها
بانگی نمیرسید به گوش از کرانهها
طوفان گرفت زیر و زبر شد هر آنچه بود
از یاد رفت زمزمهی عاشقانهها
حالا مرا ببر به هر آن سمت میل توست
چون سنگریزههای ته رودخانهها
باز آورم کنار، ای نفس صبح در تنت
چشم انتظار لطف تو در این جوانهها
ای آسمان دور که در حسرت توام
زجرآورند در قفس این آب و دانهها
سیدجعفر عزیزی
87/8/24 .................